حرف های نا تمام

حرف های نا تمام
آخرین مطالب
  • ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۹ ...
  • ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۳۸ آغاز

بازدید هایی از نمایشگاه کتاب

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ب.ظ

به نام خدا

امروز به لطف خدا برای بار 4 ام همراه برخی دوستان به نمایشگاه کتاب رفتم.کلا بازدیدهای امسال از نمایشگاه برای من با تمام سال های گذشته فرق داشت و فرقی بس بزرگ،امسال برای اولین بار می تونستم بگم که رفتم نمایشگاه کتاب.امسال برای اولین بار کاملا هدف دار به نمایشگاه رفتم، می دونستم چی میخوام،کجا باید برم و باید چیکار کنم و دنبال چیزهای مشخصی بودم. که باز هم به لطف خدا تقریبا به همه دست پیدا کردم.

بار اول هفته ی پیش جمعه با یکی از دوستان به نمایشگاه رفتیم و به لطف بروشورهای پیشنهاد کتاب موسسه نمی دونم چی چی انقلاب اسلامی که در هر زمینه ای کتب خوب را معرفی کرده بود توانستیم چند انتشارات خوب علاوه بر آن هایی که مدنظر داشتیم را پیدا کنیم.بعدش به تک تک اونا رفتیم و فبدا بالخرید.البته من یک سری کتاب خریدم و یک سری دیگر را که باید پرس و جوی بیشتری راجع بهشان می کردم را نوشتم تا در فرصتی دیگر آن ها را بخرم.

بار دوم و بعد از گرفتن اطلاعات در مورد کتب نوشته شده روز شنبه یعنی فردای بار اول! برای بار دوم به نمایشگاه رفتیم البته این دفعه با تعداد زیادی از دوستان رفتیم و تنی چند از معلمان خوبه گذشته مان را هم دیدیم که حفظه الله عنهما.

از بس بارم سنگین شده بود تا آخر شب اون روز بند های بالایی انگشتانم خم نمی شد ولی این درد را لذتی است احتمالا.

بار سوم هم که به همراه دوتن از معلمان دبیرستان و یکی از دوستان به نمایشگاه رفتیم که در این بازدید من به جز یک کتاب کوچک چیز دیگری نخریدم چون هرچیزی غیر از کتب آموزشی ای را که می خواستم در سالن ناشران عمومی خریده بودم و جمع هم به سالن ناشران آموزشی نرفتم و بنده هم بیخیال شدم.

بار چهارم که از تمام دفعات مفصل تر بود به همراه تعداد کثیرتری از دوستان به نمایشگاه رفتیم از ساعت 15 تا 20.30 در نمایشگاه بودیم!

خداروشکر این دفعه کتب آموزشی ای را که میخواستم خریدم و خیالم راحت شد. سپس به همراه یکی از دوستان به سالن کودک و نوجوان رفتیم و از انتشارات فخیم افق چند کتاب داستان که به نظرم خوب آمد را خریدم و باقیش را قرار شد از همین دوست گرام بگیرم که بس اهل کتاب های ...تخیلی(... یعنی سانسور) است به قول خودش.

در اثنای بازدید مشاور قدیمی عزیزمان را دیدیم(البته ندیدیم و در واقع قرار داشتیم) و باقی بازدید را با او رفتیم و بعد از نیم ساعتی به دلیل خستگی و اینکه وافعا دیگر ته سالن ناشران عمومی را در آورده بودم به همراه یکی از دوستان به چمن هایی در پله های یکی از حیاط ها پیوستیم و مشغول به استراحت شدیم.

این ها همه به کنار.اتفاقی در این بازدید افتاد که نمی دانم خوب است یا نه و امیدوارم خدا خوب و بدش را به زودی برایم مشخص کند(انشالله). از وسط های عید کاری را شروع کردم و برای آن خیلی به خودم سختی دادم و خیلی شدید پا روی دلم گذاشتم، ولی در این بازدید آخر هرچه در این حدودا 40 روز ریسیده بودم پنبه شد به طور کامل و  بعد از آن همه سختی کشیدن همه چی فااااتحه...

امیدوارم خدا کمکم کند و بفهمم در این موضوع چه کاره ام.

تا میم تا.

۹۳/۰۲/۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی