حرف های نا تمام

حرف های نا تمام
آخرین مطالب
  • ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۹ ...
  • ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۳۸ آغاز

خاطره پنجشنبه آخر سال بخش دوم

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۴۸ ب.ظ

به نام خدا

بعد از اینکه با بستن بودن غسالخانه کارمان در بهشت زهرا تمام شد به پیشنهاد یکی از معلمان به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی حرکت کردیم و با توجه به خلوتی خیابان ها در آن ساعت(و فقط در آن ساعت) در مدت کمی به آن جا رسیدیم و قرار شد برای زیارت به داخل برویم و بعد از نیم ساعت برگردیم و رفتیم داخل و بعد از زیارت دو امام زاده مدفون در آن مکان به زیارت حضرت عبدالعضیم حسنی مشرف شدیم و پس از آن به سر مزار آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رفتیم که بعد از فوتشان خیلی دلم می خواست تا به آن جا بروم  که قسمت نشده بود و پس از صرف دقابقی در آن مکان به محل قرار برگشتیم و همه جمع شدیم و به سمت ماشین ها حرکت کردیم.

زمانی که میخواستیم سوار ماشین شویم و برگردیم در کمال تعجب دیدیم که یکی از معلمان هندوانه ای بس خوشمزه خریده(خوشمزه بودنش را بعد از خوردنش فهمیدم) و الان مشکل ما درست کردن هندوانه به صورت بهداشتی بود که پیشنهاد بچه ها کلید بود که من به شخصه با بهداشتش مشکل داشتم و بعد از رد و بدل شدن چند پیشنهاد همان معلم هندوانه خر کاری کرد زیبا، با یک عدد پیچ گوشتی چهار سو دور هنوانه را زد به طوری که پیچ گوشتی به گوشتش برخورد نکند و آن را با دست نصف کرد و این کار را چند بار تکرار کرد تا به همه مان هندوانه رسید.

بعد از این مراسم پر بار و شست و شوی دست و صورتمان سوار ماشین ها شدیم تا برگردیم اما مشکل گشنه بودنمان بود.

یعد از رد و بدل شدن چندین تماس میان دو ماشین پیشنهاذ شد که مهمان یکی از معلم ها ناهار بخوریم که دادن این پیشنهاد همانا و زرد شدن روی آن بنده خدا همانا.القصه بعد از چند بار عوض شدن مکان خوردن غذا قرار به صرف نهار در رستوران فری کثافت در خیابان مهناز(اسم جدیدش را نمی دانم) شد.

و ما به خیال آنکه آن یکی ماشین در آنجا منتظرمان است به آنجا رفتیم اما دیدیم که از آن یکی ماشین و سرنشینانش خبری نیست و طبق صحبتی که با آن ها شد گفتند ما فری مان را خورده ایم،حالا کدام فری و در کجا را ما تا به حال نفهمیدیم و در کل سرکارمان گذاشتند.

البته مهم نبود آن معلم محترم (معلمی که ما در ماشینش بودیم) برایمان بهترین غذای موجود در آنجا را به همراه نوشابه سفارش دادند و بسی هم پیاده گشتند. سپس برای صرف غذا به پارکی در نزدیکی محل ساندویچی رفتیم و زیلویی پهن کردیم و شروع به خوردن نمودیم و بعد از خوردن ناهار با اتفاقاتش که حالا بماند،بسیار تشکر کرده و سوار ماشین آن معلم محترم شدیم و هرکدام در خیابانی که برایمان راحت تر بود در مسیر  منزل ایشان پیاده شدیم و بعد از روزی که می شود گفت خوش گذشت به خانه هایمان برگشتیم.

تا میم تا.

 

۹۳/۰۲/۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰

نظرات  (۳)

با سلام
ممنون از مطالب خوبتون
به سایت ما هم تشریف بیارید
در صورت تمایل سایت ما رو هم در پیوندهاتون قرار بدهید
http://itwire.ir
:-)
خوشا به سعادتون ...
انصافا خیلی خلاصه بود 
ولی خوب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی